محل تبلیغات شما



مصطفی حامیدیشب برای خودم تنهایی تولد گرفتم در اتاقی تاریک روی زمین نشسته بودم بسته های کبریت همه جا پخش بودند یکی یکی کبریت ها را  روشن می کردم و بعد از اینکه آرزویم را بر زبان می آوردم  آهسته کبریت را فوت می کردم

دوست دارمبدانی وقتی آخرین کبریتخاموش شد.

هنوز

آرزویم

تو بودی.

 

دلنوشته ای از مصطفی حامی


در تمام لحظاتی که دلم می گیرد به تو می اندیشم هر کجا غصه مرا می بلعد به نگاه پر از احساس تو می اندیشم تو بیا و تو بمان گر مرا ترک کنی بیمی نیست تو نباشی بازم به تو می اندیشم. در محفل عشاق نشستیم به عشق سخن از تو به میان آمد و من خندیدم همه گفتند:چرا می خندی؟ گفتم آخر سخن از دوست به دل می شیند بوی عشقم همه جا می پیچید همه از شدت عشقم به تو بیدار شدند همه دیوانه ی دیدار شدند همه از عشق پدیدار شدند و به چشمان تو سوگند که بی عشق تو من می میرم به تو سوگند تو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پزشک خانواده