دیشب برای خودم تنهایی تولد گرفتم در اتاقی تاریک روی زمین نشسته بودم بسته های کبریت همه جا پخش بودند یکی یکی کبریت ها را روشن می کردم و بعد از اینکه آرزویم را بر زبان می آوردم آهسته کبریت را فوت می کردم
دوست دارمبدانی وقتی آخرین کبریتخاموش شد.
هنوز
آرزویم
تو بودی.
دلنوشته ای از مصطفی حامی
درباره این سایت